Kinship
خویشاوندی
خویشاوندی که اصلیترین دلمشغولی انسانشناسان از اواخر قرن نوزدهم است، همچنان همسنگ بنای درک جوامع خاص و هم ابزاری است برای بررسی برخی مسائل نظری همچون تکامل انسان، سازمان اجتماعی و تفکر «ابتدایی».
نویسنده: اَلن بارنرد
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Kinship
خویشاوندی که اصلیترین دلمشغولی انسانشناسان از اواخر قرن نوزدهم است، همچنان همسنگ بنای درک جوامع خاص و هم ابزاری است برای بررسی برخی مسائل نظری همچون تکامل انسان، سازمان اجتماعی و تفکر «ابتدایی». خویشاوندی موضوع مورد علاقهی حوزههای دیگری نیز هست، حوزههایی مانند روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد و تاریخ اجتماعی.اواخر قرن نوزدهم
اهمیت خویشاوندی در اواخر قرن نوزدهم به اهمیت این مفهوم برای نظریهی تکامل اجتماعی مربوط میشد. یکی از بحث و جدلهای قدیمی به تقدم تاریخی سازمان اجتماعی پدرتباری (نسب بردن از پدر) بر مادرتباری (نسب بردن از مادر) مربوط میشد. بعضی نویسندگان قرن نوزدهمی به طرفداری از اولویت پدرتباری که برای نمونه در روم باستان دیده میشد بحث میکردند. بعضی دیگر استدلال میکردند که ازدواج گروهی و سازمان اجتماعی مادرتباری و حتی مادرسالاری (یعنی تمرکز اقتدار در دست زنان) مقدم بر شکلگیری گروههای پدرتبار و قواعد وراثت پدرتباری بوده است. در میان متفکران برجستهای که چنین عقیدهای داشتند میتوان جان. اف. مکلنان و لوییس هنری مورگان را دید. مک لنان (McLennan 1865) این نظریه را بر اساس این فرض بیان میکرد که مردم پیش از آن که نقش پدر در باروری را دریابند، رابطهشان را با مادر میشناختند. بنا به استدلال وی، این امر موجب چندشوهری (ازدواج یک زن با بیش از یک مرد) بود و سپس دزدیدن عروس و بعد از آن به برونهمسری (ازدواج با افرادی بیرون از گروه) انجامید. مورگان نیز با مکلنان موافق بود که مادرتباری بر پدرتباری مقدم بوده است، اما اشتباهاتی را در استدلالهای مکلنان متذکر میشد. سخن وی این بود که بهترین سند برای شکلهای اولیهی سازمان اجتماعی را باید با مطالعهی طبقهبندی اقوام و بستگان به دست آورد (Morgan 1871 and 1977). تصور وی این بود که اصطلاحات و واژگان خویشاوندی بسیار پایدارند و نشاندهندهی شکلهایی از ساختار اجتماعیاند که از میان رفته است. او دادههای قومنگاری فراوانی را برای دفاع از این استدلال ارائه کرد که به درخواست او از سراسر جهان جمعآوری شده بود، و همینطور از دانش عمیقی که خود او دربارهی ایروکوواها، از اقوام مادرتبار ایالت نیویورک، داشت به دست آمده بود.اندیشههای مکلنان دربارهی برونهمسری در قرن بیستم به صورت پایه و اساس نظریهی میثاق، دوباره مطرح شد (به بحث زیر مراجعه کنید). اندیشههای مورگان و خصوصاً علاقهی او به واژگان خویشاوندی، در مطالعات خویشاوندی قرن بیستم همچنان اهمیت خود را حفظ کرد. اما اهمیت آنها بیشتر هم شد چون از نظر او شکلگیری مالکیت خصوصی یگانه علت مهم تکامل اجتماعی بود، خصوصاً در تحول مادرتباری به پدرتباری. این اندیشه توجه کارل مارکس و فریدریش انگلس را جلب کرد که به شهرت یافتن اندیشههای مورگان بیرون از قلمرو مطالعات خویشاوندی کمک کرد (نک. Engels 1884).
نظریهی نَسَب
در قرن بیستم، علاقهها به سهت فهم نظامهای خویشاوندی خاص معطوف شد. تکاملگرایی در میان انسانشناسان رو به افول رفت چون نسل جدید مستقیماً درگیر پژوهش میدانی شده بود، یعنی فعالیتی که متفکران کمی در قرن نوزدهم به آن میپرداختند. این واقعیت، همراه با تأثیر رویکردهای همزمانی و غیرتاریخی، که در زبانشناسی و جامعهشناسی و نیز در انسانشناسی پدید آمده بود، به شکلگیری و بسط این فکر انجامید که خویشاوندی پایه و اساس سازمان اجتماعی و حتی تفکر بومی مردمانی است که انسانشناسان دربارهی آنها پژوهش میکنند. در هر دو سنت آمریکایی و بریتانیایی، اندیشههای نظری اصلی که نسل بعدی مطالعات خویشاوندی را شکل داد، در مکتب کارکردگرایی پرورانده شد.فکر اصلی این مکتب، خصوصاً شاخهی ساختی- کارکردی آن، این بود که جامعه متشکل از «نظامها» است: نظامهای اقتصادی، سیاسی، دینی و خویشاوندی (برای مثال: Radcliffe- Brown 1952, pp. 49-48, 178-87). نظامهای خویشاوندی را محور عملکرد جامعه در کل میدانستند، چون نهادهای اجتماعی نظام خویشاوندی بر ساختار نهادهای بیرون از حوزهی خویشاوندی نیز تأثیر میگذاشت. مثلاً، شیربها (چیزی که داماد به خانوادهی عروس میپردازد) بر انباشت ثروت و توزیع ثروت اثر میگذارد، همچنین بر روابط سیاسی درون و بین گروههای خویشاوندی نیز بیتأثیر نیست، گروههایی که از طریق ازدواج در واقع افراد و ثروت را مبادله میکنند.
مضمون غالبی که از این مطالعات حاصل شد، بعدها تحت عنوان نظریهی نسب شناخته شد و در مقابل نظریهی میثاق قرار میگرفت که در دهههای پس از جنگ جهانی دوم پرورانده شد. نظریهپردازان نسب اساساً به روابط درون گروههای خویشاوندی علاقه داشتند. آنها گروههای خویشاوندی را همچون واحدهای صنفی یا صاحب سرمایه در نظر میگرفتند. چنین «سرمایه»ای میتوانست شکلهای متعددی داشته باشد از قبیل کالاهای قابل حمل، زمین، اماکن مقدس، ادوات آیینی یا صرفاً نام گروه و هویت انحصاری آن. عضویت در گروه میتوانست به واسطهی نسب پدری، مادری، یا هر دو، یا یکی به دلخواه فرد باشد. زوجها باید وارد گروه میشدند یا عضو گروه مادرزادی خود باقی میماندند، که البته طبق رسم عمل میشد. گروهها ممکن بود محلی بسیار پراکنده باشند. این شکلهای گوناگون اهمیت شایانی برای پژوهشگران میدانی دههی 1920 تا اوایل دههی 1960 داشت، خصوصاً برای آن دسته که طبق سنت بریتانیایی پژوهش خود را در میان اقوام پدرتبار قارهی افریقا انجام میدادند (برای نمونه، Fortes 1949; Evans-pritchard 1951).
نظریهی میثاق
در حالی که نظریهی نسب بر تفکر انسانشناختی بریتانیایی دربارهی خویشاوندی مسلط بود، نظریهی میثاق (alliance) در فرانسه و تا اندازهای هم در هلند پرورانده شد، جایی که پژوهشگران نخستین بارقههای روند آتی به سوی مطالعات عمقی نظامهای خویشاوندی هند شرقی را آغاز کرده بودند. در فرانسه، کلود لوی- استروس اصلیترین متفکری بود که عمدتاً از طریق کتاب پرنفوذش ساختارهای بنیادی خویشاوندی (levi-Strauss 1949) شهرت یافت. لوی- استروس و شاگردان ساختارگرای او بر اهمیت میثاق ازدواج در شکلگیری گروههای نسبی تأکید داشتند. واژهی «alliance» معادل فرانسوی «ازدواج» است. در نظریهی میثاق استنباط روابط میان گروهها و مقولهها از طریق ازدواج و نتایج این روابط برای نظمدادن به ساختارهای اجتماعی و کیهانی مورد توجه است. تابوی منع زنای با محارم ریشهی این میثاق و فکر برونهمسری است.جوامعی که برای نظریهپردازان میثاق اهمیت خاصی دارند جوامعیاند که در آنها پیوند ازدواج واقعاً چنین روابطی را تا حد زیادی تنظیم میکند. این جوامع عبارتند از اقوام بومی استرالیا، امریکای جنوبی و بخشهایی از هند که در آنها افراد مجبور به ازدواج با اقوام معینی هستند که شامل بستگان هر دو طرف میشود (برای مثال ن. ک. 1975، Dumont). این مقوله به طور کلی شامل عمهزادهها و داییزادهها و معادلهای لفظی دورتر میشود. در برخی از این جوامع، خصوصاً در میان بومیان استرالیا، عهد ازدواج معمولاً بخشی از نظام محلی بزرگتری است که تصور میشود در آن روابط میان گروههای خویشاوندی، روابط میان حیوانات، موجودات اسطورهای و عناصر آسمانی مثل ماه و خورشید را تکرار میکند (Maddock, 1973).
از دیگر جوامع مورد توجه نظریهپردازان میثاق بخشهایی از آسیای جنوبی و جنوب شرقی است، که در آنها افراد ناچار به ازدواج با اقوام یک طرف هستند. شکل نمونهوار این است که مرد با عضو مقولهی طبقهبندی شدهای ازدواج میکند که شامل دختردایی او میشود. چنین نظامی منجر به ایجاد و حفظ میراث اجتماعی میشود، چون در آن روابط مطلق میان گروههای خویشاوندی به صورت «زن گیرنده» و «زن دهنده» پایینتر دانسته میشوند و در جاهای دیگر غالباً «زن دهندگان» برتر و فرادست دانسته میشوند. وقتی ثروت عروس پرداخت میشود، این ثروت در دست گروههای خویشاوندی که خواهران خود را در ازای این ثروت مبادله کردهاند، انباشته میشود (Leach, 1961, pp. 54-104, 114-23)
سومین امکان منطقی ازدواج یک مرد با عضوی از مقولهی دختر عمهاش است. این امکان در آثار قومنگاری عمدتاً اثبات نشده باقی مانده، تا حدی به دلیل نداشتن منطق تقارن ازدواج خواهرزادههای متقاطع دوتباری که مساواتطلبی را تقویت میکند، و نداشتن نظام نامتقارن ازدواج با دختردایی که روابط سلسلهمراتبی را تقویت میکند. به دلایل صوری، تکرار ازدواج با دخترعمه منجر به روابط نامتقارنی میشود در همهی سطوح تبارشناسی، ولی در طول زمان بین هر دو گروهی به تقارن میانجامد (Needham, 1962, pp. 101-26). اما این امکان برای نظریهپردازان جالب بوده است (خصوصاً برای لوی- استروس)، چون یک امکان منطقی است و نه عملی.
علاقهی دیرهنگام نظریهپردازان میثاق متوجه نظامهایی شده که شامل اکثر نظامهای جهان است، و مقولههایی را تعریف میکند که شخص نباید با آنها ازدواج کند (مثل خویشان نزدیک). این نظامهای «پیچیدهتر» را در تضاد با نظامهای بنیادی میبینند که در آنها انتخابهای کمتری وجود دارد (Heritier, 1981, pp. 137-67). و بالاخره نظامهای موسوم به «نیمهپیچیده» شامل چنان ممنوعیتهای عریض و طویلی است که سبب شده آنها را از انواع بینابین محسوب کنند. وجود نظامهای نیمهپیچیده در امریکای شمالی و افریقا و لوی استروس را متقاعد کرده بود که همهی نظامهای واقعی خویشاوندی صرفاً تقریباً شبیه سنخهای آرمانی او هستند. این دیدگاه موجب رویارویی تند او و تجربهگراهای بریتانیایی در دههی 1950 و 1960 شد.
واژگان خویشاوندی
در ایالات متحده در قرن بیستم علاقهی اصلی معطوف به مطالعهی خویشاوندی یا واژگان خویشاوندی بوده است. با این حال، توافقی در مورد ماهیت ساختارهای واژگانی خویشاوندی وجود نداشته است. کروبر (Kroeber, 1909) معتقد بود که این واژگان دلالتهای جامعهشناسی ندارند بلکه منعکسکنندهی جنبههای روانشناختی هستند و مقصود وی ویژگیهای صوری تفکر بشر بود. از این جهت، او تا اندازهای پیشکسوت لویاستروس بود. ولی اخلاف فکری مستقیمتر کروبر کسانی بودند که در دهههای 1950 و 1960 به تحلیلهای مؤلفهای و تبدیلی توجه داشتند. تحلیلگران مؤلفهای (Goodenaugh, 1956) با استفاده از اندیشههای زبانشناسی روشهایی به وجود آوردند که برای تحلیل مؤلفههای معنایی واژههای خویشاوندی به کار میآمد. مثلاً واژهی uncle (عمو/ دایی) در انگلیسی شامل مؤلفههای «مذکر» (که وجه تمایز uncle از aunt- خاله/ عمه- است) «غیرصُلبی» (که وجه تمایز uncle از father است) و «نسل اول» است (که وجه تمایز uncle از فرزندان او یعنی cousin و nephew است). در تحلیل تبدیلها (Lounsbury, 1971) رهیافت کاملاً متفاوتی در پیش میگیرند. این تحلیل مبتنی بر این پیشفرض است که بعضی از ارجاعات تبارشناسی برای تعریف مقولههای خویشاوندی مهمتر از بقیه است. مثلاً در واژگان خویشاوندی سرخپوستان ممکن است عمه، دخترعمه و دختر دخترعمه (همهی اعضای گروه تبار مادری عمه) با واژهی خویشاوندی واحدی خوانده شوند. این اصطلاح ممکن است «خواهر پدر» نامیده شود ولی تحلیلگر باید با منطق شبهریاضی نشان دهد که این اصطلاح چگونه بسط مییابد. برای کسانی که این رهیافت را دنبال میکردند، جایگاه ساختار اجتماعی برای تعیین طبقهبندی بستگان مورد بحث و جدل بود و گاهی هم بیربط دانسته میشد.سایر انسانشناسان امریکایی بر تنوع شکلهای طبقهبندی تأکید میکردند و آن را مهمتر از خواص صوری میدانستند. از این میان جرج پیتر مرداک شاخصتر از بقیه بود که همچون مورگان بازتاب تکامل اجتماعی را در واژههای خویشاوندی میدید. مرداک شش نوع ساختار واژگان خویشاوندی معرفی میکرد (Murdock, 1949). او این انواع را با همان عناوین قبیلهای یا جغرافیایی مینامید ولی قصد او در هر حال این بود که این عناوین مثال و الگو در نظر گرفته شود و نه انواع جامع و فراگیر. مثلاً در ساختار «هاوایی» همهی خواهر یا برادران همجنس و عمهزادهها و خالهزادههای همجنس را با یک واژه مینامند، برخلاف ساختار «اسکیمو»یی که خواهر و برادر را از خواهرزادههای پدر یا مادر متمایز میکنند. نوع رایج در «هاوایی» به لحاظ ساختاری سادهتر است و نه فقط در هاوایی بلکه در افریقای غربی نیز یافت میشود. از نظر مرداک و پیروان او هر نوعی نشاندهندهی ساختار واژگانی است که میتواند مرحلهی خاصی از تکامل انسان را منعکس کند، ولی ضرورتاً به معنای خاستگاه مشترک زبانی یا فرهنگی همهی این مردمان نیست.
تحولات اخیر
در اواخر قرن بیستم، این روند به سمت تلفیق رهیافتهای گذشته و تصحیح اندیشههای نظری بر مبنای پارادایمهای تبار، میثاق و واژهشناسی حرکت کرد. نظریهپردازان میثاق سعی کردهاند مسئلهی رابطهی مدلهای نظری لویاستروس و دادههای قومنگاری را حل کنند (Needham, 1973 and 1986; Good, 1981).سایر تحولات به دلالتهای اجتماعی مادرخواندگی، پدرجانشین، حمایت و پذیرش مربوط میشود. همهی این علایق عملی نشاندهندهی علاقهی نظری به تبیین تنوع بین فرهنگها در مفهوم خویشاوندی و فهم مناطق خاکستری جداکنندهی طبیعت و فرهنگ است (Meritier- Auge, 1985).
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام؛ باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}